_ داداشی میشه یکم تند تر بری ؟
دوباره به ساعت مچی اَش نگاهی انداخت و گفت :
_ داداشی آروم تر برو
داداش کلافه تر از خواهرش سری تکون داد و نفسشو با صدا بیرون فرستاد
میثم_رسیدیم پیاده شو
_ داداش میترسم . من نمی خوام ... نمی خوام اونو ...
بقیه حرفشو با بغضِ تو گلوش قورت داد و بیخیال از ادامه دادن حرفش با سری افتاده وارد کافه شد
سر چرخوند و نگاهش قفل شد به چشمان پریشونِ مرد روبه روش
به سختی قدم از قدم برداشت و روی صندلی نشست و میثم هم در کنارش جای گرفت
میثم_سلام .
مرد روبه رو سری به معنای سلام جنبانید
میثم_بچه ها حرفاتو بزنید من بیرون تو ماشینم
و بدون هیچ حرفی اضافه آنهارا تنها گذاشت
_ امیر من باید بهت ... یه چیزیو بگم
ادامه مطلب حاضری شش صبح :)...
ما را در سایت حاضری شش صبح :) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4noboy3 بازدید : 137 تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1396 ساعت: 0:00