ادامه دارد ...

ساخت وبلاگ

_ داداشی میشه یکم تند تر بری ؟

دوباره به ساعت مچی اَش نگاهی انداخت  و گفت :

_ داداشی آروم تر برو

داداش کلافه تر از خواهرش سری تکون داد و نفسشو با صدا بیرون فرستاد

میثم_رسیدیم پیاده شو

_ داداش میترسم . من نمی خوام ... نمی خوام اونو ...

بقیه حرفشو با بغضِ تو گلوش قورت داد و بیخیال از ادامه دادن حرفش با سری افتاده وارد کافه شد

سر چرخوند و نگاهش قفل شد به چشمان پریشونِ مرد روبه روش

به سختی قدم از قدم برداشت و روی صندلی نشست و میثم هم در کنارش جای گرفت

میثم_سلام .

مرد روبه رو سری به معنای سلام جنبانید

میثم_بچه ها حرفاتو بزنید من بیرون تو ماشینم

و بدون هیچ حرفی اضافه آنهارا تنها گذاشت

_ امیر من باید بهت ... یه چیزیو بگم

ادامه مطلب
حاضری شش صبح :)...
ما را در سایت حاضری شش صبح :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4noboy3 بازدید : 137 تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1396 ساعت: 0:00